خانوم اِف.میم

وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

خانوم اِف.میم

وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

یه عاشقانه ای آرام ...

من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم

و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی

و این شد…

عاشقانه ی آرام “من و تو”

قول

شهید ابراهیم هادی بهم قول دادی مهدیمو برگردونی ...

برگردونش خواهش میکنم ازت

خیلی دوسش دارم خیلی .من عاشقشم میفهمی عاشق ..تاحالا عاشق شدی ؟

کاش حال دل منو کسی میدونس ...

شهید ابراهیم هادی سر قولت هستی ؟؟؟

تنها ترین عاشق ...

خداایا :(((((((((((

دلم گرفته ...چن شب پیش دوباره دیدمش اونم توی مهمونی که نه من میدونستم اون میاد نه اون .وقتی وارد شد اون لحظه   دلم میخواستم یه دری مخفی پیدا کنم فرار کنم و نبینمش  و دوباره ..

سلام جمعی کرد و رفت نشست رو بروی من !البته جاهم نبود ...

منم انگار نه انگار اون اومده صورتمو کردم اونورو وانمود کردم گرم صحبتم !ولی کسی که از حال دل من خبر نداشت...

چن دقیقه بعد دیدم رف بیرون !اولش یه نفس راحت کشیدم ولی بعدش یادم افتاد ا شاید خانمش زنگ زده رفته بیرون بحرفه باهاش ...هعی

کل اون مهمونی حواسم به در بود که کی میاد ...نیومد تا مهمونا یکی یکی رفتن منم هی میخواستم برم تا نیومده ولی مگه این نازنین میومد :/

تا خواستم برم دیدم اومد سریع نانینو زدم بغل و خدافظی که پسر همسایه (مهدی ) برگشت گف خب فاطمه خانم بشین چنتا سوال دارم ازت !!!! منو میگی اون لحظه میخواستم خفش کنم -_- بعد کبری خانمم برگشت گف به پسرش که بیا تو جمع ما بشین !! دیگه قشنگ یکی دومتر فاصلمون بود منم باز رومو کردم طرف اونور :)) همینجوری داشتم به سوالای سریش پسر همساده جواب میدادم که یهو روم رف طرف اونور !!اونم برگشت گف خوبین فاطمه خانم ؟؟؟ منم که اعصابم خورد گفتم خیلی ممنون شما خوبید همسرتون خوبن ؟(اون لحظه که اسم همسرشونو میگفتم بهش تو دلم یکی داشت چنگ میزد )و بعد سریع برگشتم اونور و به یکی یکی سوالای پسر همساده جواب میدادم ...خلاصه اوناهم خدافظی کردن رفتن ولی من نفهمیدم کی رف :(((( 

چه شب مزخرفی بود ...

حال دلم خیلی بده خدا خیلی :(

تا من یه دلیلی واسه خودم جور میکنم که ازش دور شم باز یه اتفاقی میوفته میبینمش و باز حال همیشگی ...

خدایا  مواظبش باش ،مواظبش باش لطفا .




یازدهمین روز آبان ...

سلام  وبلاگ خوشگلم خوبه  حال دلت ؟

میدونم دلخوری ازم که یه مدت طولانی ننوشتمت ...

راستش نمیخواستم توی روزای بدم بیام پیشت که ناراحت شی...

وبلاگ خوشگلم ...

پر از حرفم برات ،از اتفاقایی که تو این مدت افتاده هم اتفاقای خوب هم  شاید بد!

الان که دارم اینو مینوسم حالم خوبه ولی حال دلم  یه خورده دلگیره از خودشو و خداش:((

میدونی چرا از خدام دلخورم ؟ ؟

چون منو نبخشیده به خاطر اشتباهات گذشتم :( من توبه کردم ولی انگار خدا قبول نکرده :( چون احساس میکنم هنوز ازم دلخوره ...چرا دعامو براورده نکرده ؟؟؟؟؟؟؟؟چرا عشق زندگیم باید سهم یکی دیگه بشه چرا ؟واقعا چرا ؟ منکه توبه کرده بودم منکه پشیمون بودم از گذشتم منکه ...

باشه من قبول میکنم ولی حداقل تو به خدا بگو مواظبش باشه نمیخوام ناراحت باشه ...

منم تصمیم دارم اینقد خودمو مشغول کار کنم که فکرش نیاد تو ذهنم میخوام دو شیفت کار کنم که شب ک میام خونه ،خسته حتی شام نخورده خوابم ببره و حتی خوابشو هم نبینم ...

میدوین چیه بعضی اوقات واسه حال دلم ،دلم میسوزه :(( ایندفه بد شکست بد...اخه تنها دلخوشی زندگی کردنش هیمن بود....

ولی میدونی چیه دیگه نمیزارم ناراحت بشه نمیخوام دیگه کسی خوردش کنه ...مواظبشم :)

سعی میکنم حال دلم خوب باشه عب نداره منم عاشق امام زمانم میشم عاشق خدام میشم ...کسایی که میدونم تنهام نمیزارن کسایی که باید تلاشمو بکنم  ازم راضی باشن این حداقل کاریه که میتونم بکنم واسش ! میدونم خیلی اذیتش کردم میدونم :(

...مــــن+خـــدا موفق میشم ^_^

خدا جونم 

خدا جونم مواظبش باش .

حافظ میگه :

ای دلیل دل گم گشته خدا را مددی                                                

که غریب ار نبرد ره به دلالت برود